سرگذشت من2
 
دنیای آرومه من
فرقی نمی کنه دختر باشی یا پسر همین که بادل کسی بازی نکنی خیلی مردی
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 10:19 ::  نويسنده : اجی فرشته       

بعداز ابوالفضل تازه همه یادشون افتاده بود که فرشته داره بزرگ میشه عمه جان که فهمیده بود ابوالفضل اومده گفته بود بیخود فرشته مال خودمونه وهمه جا اعلام کرده بود ما همینطوری سر سری گذشتیم تا اینکه یه شب نشسته بودیم دیدیم عمه وشوهر عمه ام اومدن خونه مون یه کم نشستن وبحث اقتصادی اینا کردن منم بی توجه به اونا داشتم  درس میخوندم بعد دید تن صداشون کم شد ومامانم میخنده وبه من نگاه میکنه وبابا هم سرش پایین ولبخند میزنه مامانم گفت فرشته عمه اینا میخوان عروسشون بشی منو بگو یه لحظه موندم چی بگم نمی تونستم اب دهنمو قورت بدم خودمو جمع جور کردم وخندیدم گفتم نه من میخوام واسه عروسیش باشم وبرقصم نه اینکه زنش بشم عمه ام خندید خوب برقص جلوش به عنوان زنش برقص گفتم نه تفاوت سنی ما 9 سال عمه اون الان باید بره یه جایی که زود عروسی کنه نه که بیاد بشینه تا من درسم تموم میشه خلاصه اونا رفتن حالا بابا که پسر خواهرشو خیلی دوس داشت شروع کرد:بابا پسر عمه ته بچه خوبیه کار وزندگی داره میخوای زیر دست کی بیوفتی اینا فامیلن واز این حرفا...

خیلی راحت گفتم من یه ادم خون گرم اهل بگو بخند با همه بجوشم اما اون سرد وخشکه نمی تونم باهاش زندگی گنم مامان گفت خوب میتونی اون مثل خودت کنی گفتم اخه مامان چن سال اینطوری می دونی چن سال باید بشینم تا مثل من بشه تازه اگه دلش بخواد.تازه اختلاف سنی مونم زیاده اونا چیکار کنیم بابام گفت خوب منو مامانتم 7 سال تفاوت داری گفتم شما بله مال 20 پیشین ولی ما امروزی هستیم خلاصه هرچی گفتنو ومن یه چی دیگه گفتم تا بالاخره تونستم قانعشون کنم داداشم اون موقع سربازی بود وقتی مامانم ازش پرسید نظر تو چیه گفت منم با فرشته موافقم درسته پسر خوبیه کار پول داره اما به درد فرشته نمی خوره.خلاصه بابا به عمه گفته بود عمه ام ول کن نبود که دیگه هرجوری بود جواب اخرو بهشون دادیم ولی خیلی ناراحت شدن .......

بابا خب نمی خواستم اونم تو اون سن کم خودمو درگیر نامزدو نامزد بازی کنم از طرفی هیچ حسی بهش نداشتم

ولی خب بعدش دیگه نارحتیشون تموم شد و رفتن واسه دختر عموم دختر عموم هم قبول کرد دیگه رابطه مون مثل قبل شده بود هیچ دلخوری نبود خیلی خوشحال بودم تمام عکسای مراسم نامزدیشونا من گرفتم همه چی خوبه والان 2 ماه ازدواج کردن خداروشکر زندگی خوبی دارن ومنم جلوشون رقصیدم وحرفمو عملی کردم.

کسی تو زندگیم نبود اما یه نفری بود که وقتی می دیدمش لپام گل می انداخت وقلبم میخواست از جا کنده شه هر وقت بهش میرسیدم سرمو می انداختم پایی ولی زیاد به این حسم بهاء نمی دادم چون یکی دیگه از دوستام به اسم بهاره اونم این پسره رو دوس داشت من میدونستم که اون مجید دوس داره اما اون نمی دونست که منم یه حس های بهش داره جلوی من همش از اون میگفت از اینکه شمارشو از تو گوشی داداش برداشته و بهش زنگ زده از اینکه چه حرفایی رد وبدل کردن تا اینکه یه روز رفته بودم خونه یکی از دوستام که با اون یه نفره فامیل بودن ازم پرسید که تازگیا کسی واست اومده منم چون دوس نداشتم تو دهن مردم بیوفتم گفتم نه چطور ؟گفت اخه یه چیزایی شنیدم گفتم بیخیال ...

بعد گفت فرشته مجید رو می ششناسی گفتم همین داداش مریم گفت اره یه روز رفته بودم خونه شون دیدم توی صفحه مانیتورش یه Fکشیده هرچی بهش گفتم این کیه گفت هیشکی.ولی دیروز بهم گفت که تو بودی تا اینکه شنیده بود که چن تایی واسه تو اومدن ومجید الان میخواد بره سربازی و هیچ شرایطی واسه خواستگاری نداره گفتم خب چیکار کنم به من چه ؟گفت می خواد بدونه تو هم اونا دوس داری یا نه منتظرش می مونی؟ گفتم اون که یکی رو داره دیگه چه احتباجی به من هست چطور به خودش اجازه میده ؟قضیه بهاره رو بهش گفتم واون دختره گفت فک نکنم قضیه این باشه چون غیر ممکنه مجید بهش محل بزاره چن تا دختر فقط به خودم گفتن که مجید رو واسه ما جور کن ومن بهش گفتم گفته بگو نه غیر ممکنه حالا بیاد با بهاره دوس بشه؟ با اینکه یه حس هایی بهش داشتم اما هنوز مطمئن نبودم گفتم برو بابا دلت خوشه منو چه به این حرفا گفت باشه حالا برو فکرتو بکن تا اینکه چن روز بعدش نامزد یکی از دوستای مجید که دختره با من دوست بود بهم گفت که مجید دوست داره نظرت چیه من عصبانی که چرا همه جا رو پرکرده واز این حرفا ...همون روز  اون دستمو دیدم گفتم به فامیلتون بگو هدف چیه که همه جا رو پر کرده اصلا خوشم نمی یاد از این حرفا این درصورتی بود که منم دوسش داشتم ولی جواب قطعی بهش ندادم وتموم شد این قضیه.

از اینجا به بعد مسیر زندگیم یه هدف و مقصد مشخصی رو دنبال کرد

ادامه داره...


نظرات شما عزیزان:

مهدی
ساعت9:10---5 آبان 1391
عید اضحی رسم و آئین خلیل آزرست بعد آن ،عید غدیر، روز ولای حیدر است عید قربان و پیشاپیش عید سعید غدیر مبارک . . .

مهدی
ساعت8:59---5 آبان 1391
سلام.عیدت مبارک

ali
ساعت21:48---4 آبان 1391
وبلاگ عالی داری به من هم سربزن...
پاسخ:مرسی .خواستم سر بزنم اما فیلتر........


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
درباره وبلاگ

سلااااااام به تویی که وب منو برای وب گردی انتخاب کردی مرسی از چشمای قشنگت اسمم فرشته اس من این وب رو برای دله خودم درست کردم اینجا دنیای دخترونه ی منه واگه اون چیزایی که میخواستی توش ببینی نبود به بزرگی خودت ببخش اینجا دنیای منه وهرچی که دوست داشتم رو میزارم واین وب هرچهار شنبه اپ میشه اگه واقعا واقعا از وبم خوشت اومد برام نظر بزارولی اگه قراره الکی بنویسی که وبت خوبه خواهشن این لطف رو درحق من نکن. تو زندگیم ازدوتا چیز بدم میاد یکی دروغ ویکی بدقولی اولی به این خاطر که منو ادم احمقی فرض کرده که بهم دروغ گفته (هرچن اگه یه نفر بهم دروغ بگه برای اینکه جلوم ضایع نشه هیچ وقت به روش نمی یارم که دروغ گفتی)از دومی بدم میاد چون برام ارزش قائل نشده و بدقولی کرده. راستی نه عشق نه دوست پسر نه شماره نه شوهرنه چیز دیگه ایی میخوام اما با اغوش باز استقبال می کنم از دوستی های معمولی ولی عمیق وقتی با کسی دوست میشم تا تهش باهاشم اهان راستی می تونید ازم مشاوره بگیرن تو روابطتون حداقل اگه نتونم کمکم کنم می تونم شنونده باشم امتحان کنید کلا دوستام وقتی تو روابطشون به مشکل بر می خورن میان سراغم در اخر شاد باشید وخالق شادی
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای دخترونه ی من و آدرس ajifereshte.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 68
بازدید کل : 53575
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 95
تعداد آنلاین : 1

align="center">