سرگذشت من قسمت 1
 
دنیای آرومه من
فرقی نمی کنه دختر باشی یا پسر همین که بادل کسی بازی نکنی خیلی مردی
دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 21:39 ::  نويسنده : اجی فرشته       

من تا اومدم ببینم چی به چی کی به کی فهمیدم یه جماعتی چشم دوختن تا من بزرگ شم ومن بشم زنشون این جماعتی کسایی نبودن جز دوستای داداشم جز بچه های فامیل جز پسرای دوستای بابا

تصورشو کنید من سال دوم راهنمایی بودم یه روز که از مدرسه اومده بودم دیدم بابام یه جوری نگاه می کنه ومی خنده یعنی چی؟ بابا چشه؟بازم محل ندادم بعد عصرش رفتیم خونه مامان بزرگم که محله قدیمی خودمون بود از لابه لای حرفاشون یه چیزایی میشد فهمید و خنده های معنا دارشون وعموکوچیکم که می گفت اصلا حرفشو نزنین من جنازه فرشته رو رو کول اینا نمی زارم بزارین وبابام هم می خندید من مونده بودم این کیه که دارن درباره اش حرف می زنن بعد فهمیدم ابوالفضل خودمونا میگن این ابوالفضل از بچه گی پیش ما بزرگ شده با داداشم دوسته به مامان بزرگ من میگفت مامان جون نه تنها اون همه ی دادش هاش می گفتن  حتی وقتی کوچیک تر بودیم رفته بود مشهد معرکه گرفته بود که من از این النگو بدلیا میخوام هر چی مامان باباش میگفتن اخه مگه تو دختری گفته بود به من چه من از اینا میخوام اونا هم براش خریده بودن بعد که برگشتن اونا رو داد به من ابوالفضل پسر خوبی بود من دوسش داشتم مثل داداشم بود می یومد خونمون حتی اون زمانی که از محله قدیمی رفتیم باز می یومد وبا داداش من درس می خوندن وقتی راهنمایی بودن که زبان انگلیسی داشتن یادمه ابوالفضل با حوصله بعضی از حرفا رو به من یاد می داد اما داداشم حوصله این کارو رو نداشت خب بگذریم از دوران کودکی حالا اون ابوالفضل معرکه کرده بود که باید بگین که من فرشته رو میخوام تا اونا به کسه دیگه ای ندن حالا این در صورتی بود که ابوالفضل فقط چهارسال از من بزگتر بود واون سال فقط 18 سالش بود بابام فقط به این می خندید که اون بچه اس چه به این حرفا خب راس میگفت. منم واقعا چیزی نمی فهمیدم فقط اینو میگفتم که نمی خوام دوست ندارم الان اسم کسی رو سر من باشه ولی ابوالفضل باورش نمی شد که من نه بهش گفتم دوباره مامانشو فرستاده بودبیاد با من حرف بزنه منم انقدر خجالت میکشیدم که نگو نمی تونستم تو صورت مادرش نگاه کنم( از بچه گی مامانش به من میگفت عروسم ولی من جدی نمیگرفتم این کلمه برام عادی بود خیلیا بهم میگفتن) مامانم به مامانش گفت اخه هم پسر شما بچه اس هم دختر من الان چه به این حرفا مامانش گفت می دونید که پسرا دورهم جمع میشن به هم میگم که کیو دوست دارن اینا هم وقتی دور هم بودن حجت گفته من میخوام برم خواهررسول رو بگیرم ابوالفضلم گفته تو غلط کردی فرشته مال خودمه ودعواشون شده حالا فقط میخوایم به اسم هم باشن. عجب من بدبخت تو خونه نشستم واونو سر من دعوا کردن

 فقط تنها چیزی که گفتم گفتم باور کنید ابوالفضل با رسول برای من هیچ فرقی نمی کنه ومن نمی تونم قبول کنم مامانش خیلی ناراحت شددیگه از اون روز به بعد خیلی با من سرد رفتار میکردن خودم که شخصا ترجیح میدادم با ابوالفضل رو به رو نشم  دیگه هم بعد اون قضیه نیومد خونمون البته با رسول هنوزم در ارتباط بود  تا سال سوم که نرگس به دنیا اومد(خواهرمه ) اومد ومن هنوزم نمی تونستم باهاش رو به رو بشم سنگینی نگاهش برام سخت بود ترجیح دادم از اتاقم نیام بیرون وانمود کنم که خونه نیستم   

 باورتون میشه مادرش هنوزم سرش با من سنگینه بعد از چن سال خود ابوالفضل که دیگه منو می بینه فرار می کنه یا اخموشو میکشه تو هم وانمود می کنه که منو ندیده تا یه وقت سلام وتعارف نکنیم البته وقتی این طوری شد که من نامزد وشدم وامیدش بریده شد ولی به خدا هنوز براش ناراحتم فک نمی کردم چنین حسی به من داشته باشه دعا می کنم یه دختر خیلی خوبتر از من نصیبش بشه من دوسش داشتم وبراش احترام قائل بودم  نه اونجور که اون فکر میکرد.البته از حق نگذریم ابوالفضل خودش پسره خوبی بود خوش اخلاق بامزه شیرین زبون الانا دیگه نمی دونم چی شده اما دوتا از داداش هاش معتاد بودن وعموم به همین خاطر میگفت که من جنازه فرشته رو هم رو کول اونا نمی زارم... ولی من اگه واقعا دوسش داشتم حرف بقیه برام اهمیت نداشت

امروز دوباره دیدمش دوباره وانمود کرد منو ندید اخه بی معرفت ما چن سال نون نمک هم رو خوردیم یعنی جای یه سلام احوال پرسی نداشت پس هنوزم بچه س که بچه گونه رفتار می کنه از بس دیوونه ام که حس عذاب وجدان دارم خب چیکار میکردم نمی تونستم بگم باشه چون عاشقش نبودم چون بچه بودم. باور کن از خدامه یکی رو پیدا کنی وبشه مونس همیشگیت که همه چیش از من سر تر باشه ...

این اولین بود...

از این جا به بعد سختیای من شروع میشه همه اش تقصیر تو بود که دیگه رنگ بچه گی رو ندیدم

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

ملینا اریا * مخروبه ی رویا *
ساعت17:46---12 آبان 1391
فرشته جان متاسفانه فعلا وقت ندارم که سر گذشتت رو بخونم اما برام جذابه پس در اولین فرصت میام.

راستی منم اپم .

دوسداشتی سر بزن.
پاسخ:عزیرم هر وقت خواستی بیا قدمت به چشم


حیدری
ساعت0:43---11 آبان 1391
سلام.

نمی دونم شما چطور فکر می کنین اما ن اگه جای اون پسر بودم هم حالا حالا ها باهاتون سرسنگین بودم. نه این که به شما محل نزارم. بیشتر خجالت می کشیدم.(البته ببخشید اینطوز مثال زدما)

در ضمن با دعای شما ایشاللا مهندس هم می شم. بازم با دعای شما ارشد هم قبول می شم.

موفق باشین.

یا علی
پاسخ:نمی دونم شاید این طوری باشه که شمامیگین.... خواهش می کنم این چه حرفیه انشاالله که مهندسم میشی


حیئری
ساعت12:15---10 آبان 1391
چه ماجرای جالبی داشتین. اما اینو بگم که اون بی معرفت نیست. این خصلت پسراست. هر کی جای اون بود همین رفتار رو داشت. یه کمی روش نمی شه.معلومه پسر خوبیه. حیا داره
پاسخ:درسته قبول دارم خصلتشونه اما بعد از 5 سال دیگه خیلی زیاد رویه...


solmaz.citizen
ساعت22:02---6 آبان 1391
پاسخ:باشه عزیرم بخون

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
درباره وبلاگ

سلااااااام به تویی که وب منو برای وب گردی انتخاب کردی مرسی از چشمای قشنگت اسمم فرشته اس من این وب رو برای دله خودم درست کردم اینجا دنیای دخترونه ی منه واگه اون چیزایی که میخواستی توش ببینی نبود به بزرگی خودت ببخش اینجا دنیای منه وهرچی که دوست داشتم رو میزارم واین وب هرچهار شنبه اپ میشه اگه واقعا واقعا از وبم خوشت اومد برام نظر بزارولی اگه قراره الکی بنویسی که وبت خوبه خواهشن این لطف رو درحق من نکن. تو زندگیم ازدوتا چیز بدم میاد یکی دروغ ویکی بدقولی اولی به این خاطر که منو ادم احمقی فرض کرده که بهم دروغ گفته (هرچن اگه یه نفر بهم دروغ بگه برای اینکه جلوم ضایع نشه هیچ وقت به روش نمی یارم که دروغ گفتی)از دومی بدم میاد چون برام ارزش قائل نشده و بدقولی کرده. راستی نه عشق نه دوست پسر نه شماره نه شوهرنه چیز دیگه ایی میخوام اما با اغوش باز استقبال می کنم از دوستی های معمولی ولی عمیق وقتی با کسی دوست میشم تا تهش باهاشم اهان راستی می تونید ازم مشاوره بگیرن تو روابطتون حداقل اگه نتونم کمکم کنم می تونم شنونده باشم امتحان کنید کلا دوستام وقتی تو روابطشون به مشکل بر می خورن میان سراغم در اخر شاد باشید وخالق شادی
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای دخترونه ی من و آدرس ajifereshte.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 69
بازدید کل : 53576
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 95
تعداد آنلاین : 1

align="center">